جدول جو
جدول جو

معنی ده آقا - جستجوی لغت در جدول جو

ده آقا(دِهْ)
دهی است از بخش خرقان شهرستان ساوه که نام قدیمی آن پوانک است. آب آن از قنات. سکنۀ آن 139 تن می باشد. در یکهزار گزی این ده مغاره ای است که قسمتی از آن را کشف کرده اند ولی به آخر آن نرسیده اند. قطرات آب از سقف می چکد و یخ می بندد و یخ آن بسیار صاف و مرمرین است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل آرا
تصویر دل آرا
(دخترانه)
محبوب، معشوق، موجب آرامش دیگران، موجب شادی دیگران، از شخصیتهای شاهنامه، نام مادر روشنک همسر داراب در زمان اسکندر مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مه لقا
تصویر مه لقا
(دخترانه)
مه (فارسی) + لقا (عربی) آنکه چهره و صورتی زیبا چون ماه دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دل آسا
تصویر دل آسا
(دخترانه)
موجب تسکین و آسایش دل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ده کیا
تصویر ده کیا
کدخدا، دهخدا، رئیس و بزرگ تر ده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل آسا
تصویر دل آسا
آسایش دهنده به دل، آنچه باعث آسایش قلب و آرامش خاطر شود
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ رِ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در8هزارگزی جنوب خاوری ده دوست محمد. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد. واقع در 20هزارگزی باختر راه خرم آباد به الشتر دارای 240 تن سکنه است. آب آن از چشمه هاست و ساکنین آن از طایفۀ کولیوندند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ دَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان آباده. واقع در 5هزارگزی جنوب خاور آباده سکنه آن 600 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان میبد بخش اردکان شهرستان یزد در 3هزارگزی جنوب اردکان دارای 1722 تن سکنه است. آب آن از قنات است و راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهاک. دهاگ. نام ضحاک و بعضی گویند ضحاک معرب ده آک است و آک به معنی عیب است و ده عیب اوست: زشتی پیکر و کوتاهی قد و بسیاری غرور و بیشرمی و پرخوری و بدزبانی و ظلم و شتابزدگی ودروغگویی و بددلی. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) .لقب ضحاک که پارسیان بر او نهاده اند چه ضحاک عرب بوده و به واسطۀ کثرت خنده این نام داشته و پارسیان چون ضاد در کلامشان نیست او را ده آک خوانده اند و ده عیب برای او اثبات نموده اند چه آک در پارسی به معنی عیب و عار است و چون او بسیار گزنده و ظالم بود او رااژدها و مار لقب نهاده اند گویند وی خواهرزادۀ جمشید و برادر زادۀ عاد علوانی بوده و نیز گویند به عربی قیس نام داشته و چون به قانون اعراب دو گیسوی بلنداز بناگوشش بر دوش افتاده بود فارسیان او را ماردوش خواندند و در میان عوام مشهور شد. بر وفق تواریخ اوهزار سال پادشاهی یافته. (از انجمن آرا) (از آنندراج). ضحاک. بیوراسب. صاحب ده اسب و در لغت ها می نویسندصاحب ده عیب. دهاگ. این کلمه ظاهراً از کلمه داس سنسکریت است و آن بنا به نوشتۀ مؤلف یشتها صفتی است به معنی اهریمن و وحشی در مقابل کلمه آریا و مورخین قدیم یونان آن را داهه ذکر کرده اند که نام قومی است که در مملکت داهی سکنی داشته اند. (از یادداشت مؤلف) (از یشتها گزارش پورداود ج 2 ص 57) :
بداندیش تو دهاک است و ده آک
تو ای خسرو فریدونی فریدون.
قطران.
کیکاوس که در سر سودای آسمان پیمایی داشت... و دهاک [ضحاک] که زمین پهناور و دراز را زیر و زبر نمود از دست مرگ نجستند. (خرده اوستا ص 176). واین آتش است که با دهاک [ضحاک] پیکار کرد. (مزدیسنا و ادب پارسی ص 220). این عید [سده] را گاهی به هوشنگ... و گاهی به بیوراسپ ظالم یا دهاک (که فردوسی او را ضحاک می نامد) نسبت داده اند. (ایران در زمان ساسانیان ص 200). کاوک در ازمنۀ داستانی قدیم مردمان را بر دهاک (ضحاک) ظالم شورانید. (ایران در زمان ساسانیان ص 238). چون هزار سال از دورۀ ظلم دهاک (ضحاک) غاصب سپری شد آهنگری کاوگ نام پیش دامن چرمین خود را بر نیزه کرد و قدم در میدان شورش نهاد شورشیان دهاک را از تخت به زیر آوردند و فریدون را... بر سریر پادشاهی نشاندند. (از ایران در زمان ساسانیان ص 525). و رجوع به ضحاک و بیوراسب شود
لغت نامه دهخدا
(مَهْ لِ)
ماهرو. (آنندراج). ماهروی. مه طلعت. ماه لقا. کنایه از زیباروی است:
آمد از او در وجود، کودک فرخنده ای
سروقد و گلعذار مهررخ و مه لقا.
هاتف (دیوان ص 108).
، نامی از نامهای زنان
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ/ لِ)
لله را به احترام لله آقا گویند
لغت نامه دهخدا
(دِهْ نِ)
دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 9هزارگزی جنوب خاوری قلعه رئیسی مرکز دهستان. دارای 100 تن سکنه. ساکنین از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
رئیس ده و مقدم ده. (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به معنی دهخداست. (فرهنگ جهانگیری). مقدم ده. (از شرفنامۀ منیری). کدخدا. دهبان. (یادداشت مؤلف) :
اندر همه ده جوی نه ما را
ما لاف زنان که ده کیاییم.
سنایی.
خواهی که نزل ما دهدت ده کیای دهر
بستان گشاد نامه به عنوان صبحگاه.
خاقانی.
چون آهوان گیا چرم از صحنهای دشت
اندیک نگذرم به در ده کیای نان.
خاقانی.
درین هفت ده زیر و نه شهر بالا
ورای خرد ده کیایی نیابی.
خاقانی.
همه ده کیا آن و ده بی کیا.
کمال اسماعیل.
، نوعی از میوۀ پخته شده با غذا. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ مُلْلا)
نام یکی از دهستانهای بخش هندیجان شهرستان خرمشهر است. این دهستان در جنوب رودزهره واقع و محصول آن غلات دیمی و شغل اهالی زراعت و گله داری است و از 6 قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده است. جمعیت آن در حدود 1600 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ یَ)
دایرۀخرد که در قدیم در قرآنها به هر ده آیت نشانه ای از طلا و غیره می کردند و حالا بر هر آیت می سازند. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از غیاث). عشر:
مهر او تا زیم ز مصحف دل
چون ده آیت نیفکنم به کنار.
خاقانی.
نه صحیفه که به یک بنده ده آیت بستند
نامه بس دیر چو سی پاره مجزا شنوند.
خاقانی.
، کنایه است از ستارگان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان بادرود بخش نطنز شهرستان کاشان در 32هزارگزی شمال نطنز. دارای 1100 تن سکنه است. آب آن از چهار رشته قنات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(زَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
دلارا. دل آرای. دل آراینده. آرایندۀ دل. شادکننده دل. آنچه یا آنکه باعث شادی و نشاط و سرور شود:
نشستند بر زین پرستندگان
دل آرا و هرگونه ای بندگان.
فردوسی.
کوس را بین خم ایوان سلیمان که در او
لحن داود به آهنگ دل آرا شنوند.
خاقانی.
چون روی تو در دهر دل آرایی نیست
خوشتر زسر کوی تو مأوایی نیست.
حسن متکلم.
، نگار. شاهد. معشوق. معشوقه. محبوب. (ناظم الاطباء) :
نظر به خط دلاویز آن دل آرا کن
شکستۀ قلم صنع را تماشا کن.
صائب (از آنندراج).
چون نیست وصال آن دل آرا ممکن
آن به که ز راه او روان برخیزم.
حسن متکلم.
رجوع به دل آرای شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان اراک. واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری آستانه. دارای 167 تن سکنه است. آب آن از قنات و چشمه. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
ماه لقا: آمد از و در وجود کودک فرخنده ای سرو قد گلعذار مهر رخ و مه لقا. (هاتف اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لله آقا
تصویر لله آقا
لله بانا عنوان احترام آمیز لله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده عقل
تصویر ده عقل
ده خرد خردهای دهگانه زبانزد فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده کیا
تصویر ده کیا
رئیس و مقدم ده، بمعنی دهخداست
فرهنگ لغت هوشیار
ده چمراسه نشانه ای چون پرهونچه (دائره خرد) زرین که بر هر ده چمراس قرآن نهند در قدیم در قرآنها بهر ده آیه نشانی بصورت دایره ای از طلا میساختند و آنرا عشر زرین میگفتند و رسم قاریان این بود که شاگردان را هر روز ده آیت سبق میدادند، ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل آرا
تصویر دل آرا
آراینده دل، شاد کننده دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل آسا
تصویر دل آسا
آسایش دهنده به دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده کیا
تصویر ده کیا
((دِ))
رئیس ده، دهخدا
فرهنگ فارسی معین
به دوران پوست اندازی دوم و به خواب رفتن کرم ابریشم گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع پنجک رستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی